غزل شمارهٔ ۱۸۹۶
از شادی جهان غم دلدار خوشترست
این است آن غمی که ز غمخوار خوشترست
با فقر خوش برآی که صد پرده خواب امن
در چشم من ز دولت بیدار خوشترست
از درد و داغ عشق دل ما گرفته نیست
گلخن برای آینه تار خوشترست
گردد سبک ز سنگ، دل نخل میوه دار
دیوانه در میانه بازار خوشترست
ارزانی خسیس بود اوج اعتبار
خار خلنده بر سر دیوار خوشترست
منصور را ملاحظه از اوج دار نیست
گلهای شوخ بر سر دستار خوشترست
در کشوری که روی دلی نیست جلوه گر
آیینه زیر پرده زنگار خوشترست
سنگ مزار اگر چه گرانجان و ناخوش است
در چشم من ز مردم بیکار خوشترست
آن را که بینش از شنوایی بود فزون
کردار اهل حال ز گفتار خوشترست
بی برگ و بی نوا نتوان دید حسن را
فصل خزان، ندیدن گلزار خوشترست
در خانه شرف بود اختر شکفته تر
خال سیه به کنج لب یار خوشترست
هر چند بهترین خوشیهاست دیدنت
از دیدنت، ندیدن اغیار خوشترست
در دام زیر خاک خطر بیشتر بود
از تار سبحه، رشته زنار خوشترست
هر رخنه ای که هست فساد زمانه را
در بزم می ز دیده هشیار خوشترست
در خاکهای نرم بود دام بیشتر
سوهان مرا ز مردم هموار خوشترست
دزدیدن نگاه، دلیل خیانت است
صائب دلیر دیدن دلدار خوشترست