غزل ۲۲۴
گلبنان پیرایه بر خود کردهاند
بلبلان را در سماع آوردهاند
ساقیان لاابالی در طواف
هوش میخواران مجلس بردهاند
جرعهای خوردیم و کار از دست رفت
تا چه بی هوشانه در میکردهاند
ما به یک شربت چنین بیخود شدیم
دیگران چندین قدح چون خوردهاند
آتش اندر پختگان افتاد و سوخت
خام طبعان همچنان افسردهاند
خیمه بیرون بر که فراشان باد
فرش دیبا در چمن گستردهاند
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مردهاند
تا جهان بودست جماشان گل
از سلحداران خار آزردهاند
عاشقان را کشته میبینند خلق
بشنو از سعدی که جان پروردهاند