غزل شمارهٔ ۱۶۰
عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون
کشتی کاغذی از آب نیاید بیرون
تا به روشنگر دریا نرساند خود را
تیرگی از دل سیلاب نیاید بیرون
یک جهت شو که ز صد زاهد شیاد، یکی
خالص از بوتهٔ محراب نیاید بیرون
رو نهان میکند از روشنی دل شیطان
دزد بیدل شب مهتاب نیاید بیرون
به صد امید، دل شبنم ما آب شده است
آه اگر مهر جهانتاب نیاید بیرون
نزند دست به دامان اجابت صائب
نالهای کز دل بیتاب نیاید بیرون