غزل شمارهٔ ۵۸۸۳
ما درد را به ذوق می ناب می کشیم
از آه سرد منت مهتاب می کشیم
از حیف و میل پله میزان ما تهی است
از سنگ، ناز گوهر سیراب می کشیم
پاکی است شرط صحبت پاکیزه گوهران
پیش از پیاله دست و دهن آب می کشیم!
بر خاک تشنه جرعه فشانی عبادت است
ما باده را به گوشه محراب می کشیم
از آب زندگی نکشد هیچ تشنه لب
نازی که ما ز خنجر سیراب می کشیم
داریم با کجی طمع راستی ز خلق
گوهر برون ز بحر به قلاب می کشیم
نتوان به خار و خس ره سیلاب را گرفت
دست ازعنان این دل بیتاب می کشیم
ترسانده است دولت بیدار چشم ما
از بخت خفته ناز شکر خواب می کشیم
از رفتن حیات که بودیم دلگران
امروز ناز آمدن آب می کشیم
ما خواب را به دیده خود تلخ کرده ایم
شیر و شکر ز ساغر مهتاب می کشیم
صائب به زور گریه بی اختیار، ما
در گوش بحر حلقه گرداب می کشیم