غزل شمارهٔ ۸۶
حسنش از رخ چو پرده برگیرد
ماه واخجلتاه درگیرد
چون غم او درآید از در دل
صبر بیچاره راه برگیرد
شاهد جانم و دلم غم اوست
کین به پا آرد آن ز سر گیرد
عشق عمرم ببرد و عشوه بداد
تا ببینی که سر به سر گیرد
دل همی گویدم به باقی عمر
بوسهای خواه بو که درگیرد
صد غم از عشق او فزون دارد
انوری گر شمار برگیرد
گر دهد بوسهای وگر ندهد
اندر آن صد غم دگر گیرد