غزل شمارهٔ ۳۳
من وبیداری و شبها و شب تا روز یا ربها
نبیند هیچ کس در خواب، یارب! اینچنین شبها
خدا را ! جان من ، بر خاک مشتاقان گذاری کن
که در خاک از تمنای تو شد فرسوده قالب ها
سیه روزان هجران را چه حاصل بی تو از خوبان؟
که روز تیره را خورشید میباید نه کوکبها
معلم، غالبا، امروز درس عشق میگوید
که در فریاد میبینیم طفلان را به مکتبها
شود گر اهل مذهب را خبر از مشرب رندان
بگردانند مذهبها ، بیاموزند مشرب ها
هلالی ، با قد چون حلقه باشد خاک میدانت
کسی نشناسد او را از نشان نعل مرکب ها