غزل شمارهٔ ۵۱۹۵
از ملامتگر ندارد یوسف بی جرم، باک
گرد تهمت پاک می سازد ز رخ دامان پاک
عیب می گردد هنر در دیده های پاک بین
نور ماه ناقص از روزن تمام افتد به خاک
از سر تقصیر ما ای محتسب گر نگذری
مرحمت کن حد ماباری بزن با چوب تاک
چرب نرمی سد راه سیل آفت می شود
باده زورین نمی سازد کدو را سینه چاک
هست ماه عید، صیقل درنظر آیینه را
عاشق پر دل نمی اندیشد از تیغ هلاک
خاکساری سرکشان رابر سر رحم آورد
ورنه تیر آن کمان ابرو نمی افتد به خاک
گلعذاری کز تراش خط صفا دارد طمع
زنگ را با دامن تر می کند ز آیینه پاک
دیدن وضع جهان بارست بر روشندلان
نیست صائب شکوه ای ما را ز چشم خوابناک