غزل شمارهٔ ۱۸۹۴
بیم و امید در دل اهل جهان پرست
هر جا که رنگ و بوست بهار و خزان پرست
دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت
ما را همان ز شکوه روزی دهان پرست
از چشم کور، قطره اشکی است بی شمار
گر ذره ای است مردمی از آسمان، پرست
نان خسان به خشکی منت سرشته است
زان لقمه الخدر که در او استخوان پرست
بلبل گلوی خویش عبث پاره می کند
گوش گل از ترانه آب روان پرست
با خامشان بود در و دیوار هم سخن
چون بی زبان شوی همه جا همزبان پرست
از فیض عشق، روی زمین گوش به گوش
از گفتگوی صائب آتش زبان پرست