غزل شمارهٔ ۵۴۰
می پرد چشم به خال لب جانانه مرا
حرص چون دام فزون می شود از دانه مرا
ابر را تشنه دریا، گهرافشانی کرد
حرص می بیش شد از گریه مستانه مرا
می شود وحشت مجنون ز غزالان افزون
کرد بیگانه ز خود معنی بیگانه مرا
تشنه گوهر سیراب، صدف را چه کند؟
دل تسلی نشد از کعبه و بتخانه مرا
نیست از گرد علایق اثری در دل من
می رود صاف برون سیل ز ویرانه مرا
نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
نتوان سیر ز می کرد به پیمانه مرا
با جنون فارغ از آمد شد مردم شده ام
چون کمان، زور بود قفل در خانه مرا
می زنم یک تنه بر قلب فلک ها چون آه
کوتهی گر نکند همت مردانه مرا
در خرابات مغان دیده من باز شده است
خط پیمانه بود ابجد طفلانه مرا
از گره هیچ گره باز نگردد صائب
چه گشادی شود از سبحه صد دانه مرا؟