الحکایة و التمثیل
شد جوانی پیش پیری نامدار
دید او را کرده در کنجی قرار
بود تنها هیچکس با او نبود
یک نفس یک همنفس با او نبود
گفت تنها مینگردی تنگدل
پیر گفتش ای جوان سنگدل
با خدای خویش دایم در حضور
چون توان شد تنگدل از پیش دور
هرکه او با همدم خود همبرست
یک دم از ملک دو کونش خوشترست