غزل شمارهٔ ۱۴۳۳
دل بی صبر به طوفان بلا رهبر ماست
بال موج خطر از کشتی بی لنگر ماست
بوسه آن لب میگون و لب ما، هیهات
این می لعل، زیاد از دهن ساغر ماست
عشرت روی زمین، قالب بی جانی ازوست
از سر کوی تو خشتی که به زیر سر ماست
راه عشق است که از سر بودش سنگ نشان
هر که سر در سر این کار کند رهبر ماست
همچو اوراق خزان هر ورقش در جایی است
گر به ظاهر دل صد پاره ما در بر ماست
دل ما از نفس سوختگان تازه شود
هر کجا هست جگر سوخته ای عنبر ماست
نور خورشید در آیینه ما مستورست
جای رحم است بر آن دیده که روشنگر ماست
چشم ما پردگی از سرمه حیرت شده است
ورنه آن آینه رو در ته خاکستر ماست
هر دلی را سخن ما نپذیرد صائب
سینه پاک دهانان، صدف گوهر ماست