غزل شمارهٔ ۱۶۲۱
سرو بالای تو از آب روانی برداشت
کوه تمکین تو از خاک گرانی برداشت
از اجل چاشنی قند مکرر یابد
در حیات آن که دل از عالم فانی برداشت
می خورد خون جگر بیش ز ته جرعه عمر
بیشتر هر که تمتع ز جوانی برداشت
دل ز جمعیت اسباب چو برداشتی است
آنقدر بار به دل نه که توانی برداشت
از سبکروحی پروانه کباب است دلم
که ز جان دست به یک بال فشانی برداشت
بر دلم درد گران بود ز بی حوصلگی
صبر ازین کوه گرانسنگ گرانی برداشت
رنگ صائب به رخ می نتوانم دیدن
تا ز رخساره من رنگ خزانی برداشت