غزل شمارهٔ ۸۳۶
برق سبک عنان را پروای خار و خس نیست
دام و قفس چه سازد با دل رمیده ما؟
دست گرهگشایی است از کار هر دو عالم
در دامن توکل پای کشیده ما
هر چند دیده ها را نادیده می شماری
هر جا که پا گذاری فرش است دیده ما
از نوبهار صائب رنگش به رو نیاید
بر گلشنی که بگذشت رنگ پریده ما
نتوان به مرگ پوشید چشم ندیده ما
سیری ندارد از خاک، چون دام، دیده ما
گفتیم وقت پیری در گوشه ای نشینیم
شد تازیانه حرص قد خمیده ما
با دل رمیده عشق زخم زبان چه سازد؟
گلها ز خار چیند دامان چیده ما