غزل شمارهٔ ۱۵۷۶
ساغر از غیر گرفتن گل بی پروایی است
به حریفان مزه دادن ثمر رسوایی است
صحبت همنفسان باد بهار طرب است
زردی چهره خورشید گل تنهایی است
به خط سبز نوشته است به مجموعه سرو
کآفت بی ثمری لازمه رعنایی است
هر سپهدار درین دشت سپاهی دارد
لشکر فیض به زیر علم تنهایی است
در زمینی که توان رو به قفا کرد سفر
به عصا راه بریدن اثر بینایی است
چه عجب صائب اگر داغ نسوزد بر سر
گل زدن بر سر دستار ز بی پروایی است