غزل شمارهٔ ۶۶۴
آفتاب مه نقابی رو نمود
تو نکو می بین که او نیکو نمود
ذره ها روشن شدند از آفتاب
نور او بنگر که مارا هو نمود
دیده ام آئینهٔ گیتی نما
او جمال و بر کمالش رو نمود
خود به خود بنموده است در عین ما
تا نگوئی او به ما و تو نمود
صدهزار آئینه دارد در نظر
در دو آئینه یکی رو دو نمود
آب چشم ما به هر سو شد روان
آبروی ما از آن هر سو نمود
خوش برو بر دیدهٔ سید نشین
تا ببینی روی او چون رو نمود