غزل شمارهٔ ۴۰۳۸
دنبال دل کمند نگاه کسی مباد
این برق در کمین گیاه کسی مباد
از انتظار دیده یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبه شکسته زمین گیر خجلتم
این شیشه شکسته به راه کسی مباد
داغ کلف ز چهره به شستن نمی رود
ممنون نور عاریه ماه کسی مباد
یارب که هیچ دیده ز پرواز بی محل
منت پذیر از پر کاه کسی مباد
لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید
دیوار پی گسسته پناه کسی مباد
از اشک وآه من اثر از عزم سست رفت
این بیجگر میان سپاه کسی مباد
در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم
بیش از شمار جرم وگناه کسی مباد
در شاهدان خارجی امکان جرح هست
از دست وپای خویش گواه کسی مباد
یارب نصیب دیده ز پرواز بی محل
از هیچ خرمنی پرکاه کسی مباد
از شرم نور عاریه گردید آب شمع
سرگرم هیچ کس به کلاه کسی مباد
صائب سیاه شد دلم از کثرت گناه
این ابر تیره پرده ماه کسی مباد