غزل شمارهٔ ۹۶۸
حفظ دولت در پریشان کردن سیم و زرست
مد احسان رشته شیرازه این دفترست
رتبه ریزش بود بالاتر از اندوختن
پیش عارف برگریز از نوبهاران خوشترست
در سراب تشنگی، جوش طراوت می زنم
ساغر بتخانه ام لبریز آب کوثرست
کار ما را می کند گردون به نام خویشتن
سوختن از عود بی پروا و لاف از مجمرست
نیست پروای اجل فرهاد شیرین کار را
مور شهد افتاده را مرگ از شکر شیرین ترست
بعد عمری کز لباس زنگ بیرون آمدم
طشت آتش بر سرم از منت خاکسترست
از خیابان بهشتم خار در دل می خلد
کوچه باغ زلف را آب و هوای دیگرست
سهل باشد بردن داغ کلف از روی ماه
هر که زنگ از سینه ما می برد روشنگرست
از عملداران به قدر ظلم می ماند اثر
عاملی کز وی نمی ماند اثر عادلترست
غم نفهمیده است هر کس ساده لوح افتاده است
هر که این آیینه دارد در بغل اسکندرست
غنچه دل را به بوی یار در بر می کشیم
این گره در رشته ما جانشین گوهرست
از رباعی بیت آخر می زند ناخن به دل
خط پشت لب به چشم ما ز ابرو خوشترست
گر چه طوبی از جهان منشور رعنایی گرفت
رتبه افکار صائب را مقام دیگرست