غزل شمارهٔ ۹۳۰
اگر خوش است ترا دل چرا طرب نکنی
وگرنه اصل خوشیرا چرا طلب نکنی
اگر شقاوت دوریت بسته دست طلب
سجود قرب چرا باعث طرب نکنی
شراب عشق ز میخانه الست بکش
وگر کشید دلت زان چرا شعب نکنی
چه روز و شب بکمین گاه عمر بنشستند
چرا تضرع و زاری بروز و شب نکنی
اگر عدوی تو نفس است و شهوت و غضبش
چرا در آتش عشق این سه را حطب نکنی
اگر ز چنگل شیطان نرستهٔ تو هنوز
بتازیانه رحمش چرا ادب نکنی
از آن برد دلت از جا مسبب الاسباب
که تا مقدرت او نسبت سبب نکنی
حدیث عشق بیان کن تو از همان بهتر
که شرح آن باشارت کنی بلب نکنی
جواب آن غزل مولویست فیض که گفت
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی