غزل شمارهٔ ۲۰۶۹
تا آدمی خمش نشود برگزیده نیست
صهبا ز جوش تا ننشیند رسیده نیست
تمکین ز چار موجه طمع داشتن خطاست
در قلزمی که آب گهر آرمیده نیست
هر کس نظر به عیب کسان از هنر کند
در پیش صاحبان نظر پاک دیده نیست
بیهوده دست بر دل من می نهد طبیب
لنگر حریف کشتی طوفان رسیده نیست
آواز نیست پای به دامن کشیده را
هر کس که از وصول زند دم رسیده نیست
مشغول جمع کردن تیر فکنده است
پشت فلک ز راه تواضع خمیده نیست
مگشای لب به خنده و کوتاه دار دست
در عالمی که دست و لب ناگزیده نیست
پیوسته در کشاکش خار علایق است
چون سرو دامنی که درین باغ چیده نیست
صائب بود ز درد خطا صاف فکر من
در جام من به غیر شراب چکیده نیست