غزل شمارهٔ ۷۲۵
پیچیده درد هجر تو بر یکدگر مرا
شاید غلط به نامه کند نامه بر مرا
از هیچ کس مرا گله ای نیست چون گهر
کز آب خود شده است گره سخت تر مرا
چون نور آفتاب، پر و بال من شود
هر چند روزگار کند پی سپر مرا
باشد ز چشم مور، مرا باغ دلگشا
آید جهان ز بس به نظر مختصر مرا
چون منتهای طلب من محو گشتن است
هر موجه سراب شود راهبر مرا
چون تیر، تا هدف نکنم هیچ جا مقام
بیچاره رهروی که شود همسفر مرا
تا بود چون حباب سبکبار زور قم
باد مراد بود ز موج خطر مرا
چندان که موی بیش ز پیری شود سفید
کوته شود امید چو شمع سحر مرا
در هیچ جا قرار ز شوخی نمی کنی
نظاره تو ساخت پریشان نظر مرا
شستم ز گریه دست که غیر از گداختن
چون شمع نیست حاصلی از چشم تر مرا
عشقم چنان ربود که دنیا و آخرت
افتاد چون دو قطره اشک از نظر مرا
صائب ز هوش ناقص خود می کشم ملال
خوشوقت باد آنکه کند بی خبر مرا
صائب به اهل عشق بود روی حرف من
دل وا شود ز سوختگان چون شرر مرا