غزل شمارهٔ ۱۳۶۲
از سودا آفرینش دل مکدر بازگشت
با دهان خشک ازین ظلمت سکندر بازگشت
دید رخسار تو، از آتش سمندر بازگشت
طوطی از گفتار شیرینت ز شکر بازگشت
باد دستان را کریمان دستگیری می کنند
ابر دایم از لب دریا توانگر بازگشت
گرد عصیان نیست مانع عاصیان را از رجوع
سوی دریا موج از ساحل مکرر بازگشت
جبه و دستار می خواهیم ما بیرون بریم
از خراباتی که صد قارون قلندر بازگشت
روح در زندان تن مانده است از افسردگی
آب نتواند به ابر از حبس گوهر بازگشت
هیچ کس را از شراب معرفت لب تر نشد
سر به مهر این باده چون مینا ز ساغر بازگشت
هر که زه کرد از سبکدستی کمان دار را
زود چون منصور ازین میدان مظفر بازگشت
نیست شیطان ناامید از آستان رحمتش
چون توانم من به نومیدی ازین در بازگشت؟
آن که صائب منع ما می کرد ازان خورشیدرو
دید چون آن چهره را با دیده تر بازگشت