غزل شمارهٔ ۴۸۲۹

دوزخ ارباب معنی صحبت قال است وبس
هست اگر دارالامانی صحبت حال است وبس
داوری بیهوشی حیرت جهان را برده است
نه همین سوسن درین بستانسرا لال است وبس
می رسند از عاجزی اینجا به منزل رهروان
بی پروبالی درین وادی پروبال است وبس
موج در هرجنبش از حالی به حالی می رود
بحر لنگردار یکتایی به یک حال است وبس
همچو مجنون هیچ کس از رفتن ما داغ نیست
چشم آهو در قفای ما به دنیا است وبس
نه همین سرگشته دارد خاکیان را دانه اش
مرکز افلاک هم آن نقطه خال است و بس
قصر دولت پایداراز دست ارباب دعاست
پشتبان طاق کسری کلبه زال است وبس
از خط و خال تو صائب معنیی فهمیده است
ورنه دام اهل معنی نه خط وخال است وبس