غزل شمارهٔ ۴۵۶۴
پاس درد وداغ عشق از دیده های شوردار
درمیان زنگیان آیینه رامستور دار
نیست در دست سبوی می عنان اختیار
رازعشق ازدل تراوش گر کند معذور دار
ریزه چینان قناعت پرده دار آفتند
خرمن خود را نهان در زیر بال مور دار
بی نمک نتوان جگر خوردن درین ماتم سرا
حق بخت شور را ای بی نمک منظور دار
از دودست خویش کن ظرف طعام وآب خویش
ملک چین را سر بسر ارزانی فغفور دار
دورتا از توست درمهمانسرای روزگار
کاسه خود سرنگون چون نرگس مخمور دار
نیستی صائب حریف برق بی زنهار ما
زینهار از آتش ما دست خود را دور دار