غزل شمارهٔ ۶۱۶۲
خال یا تخم امید عاشق شیداست این؟
زلف یا شیراه جمعیت دلهاست این؟
زلفش از معموره دلها برآورده است گرد
یا بهار بی خزان عنبر ساراست این؟
فتنه روز قیامت در رکابش می رود
رایت حسن بلند اقبال، یا بالاست این؟
گر سر خورشید را بیند به زیر پای خویش
آب در چشمش نمی گردد، چه بی پرواست این؟
نیست ممکن فکر زلفش را برآوردن ز دل
می شود هر روز افزون، ریشه سوداست این
خط که حسن دیگران را می شود فرمان عزل
استمالت نامه آن حسن بی پرواست این
از دمیدن های خط صائب ازو ایمن مشو
جوهر بی رحمی شمشیر استغناست این