باب الملامة
گروهی از مشایخ، طریق ملامت سپردهاند، و مر ملامت را اندر خلوص محبت تأثیری عظیم است و مشربی تمام واهل حق مخصوصاند به ملامت خلق از جملۀ عالم، خاصه بزرگان این امت، کثّرهم اللّه و رسول علیه السّلام که مقتدا و امام اهل حق بود و پیشرو محبان، تا برهان حق بر وی پیدا نیامده بود و وحی بدو نپیوسته، به نزدیک همه نیکنام بود و بزرگ؛ و چون خلعت دوستی در سر وی افکندند، خلق زبان ملامت بدو دراز کردند. گروهی گفتند: «کاهن است»، و گروهی گفتند: «شاعر است»، و گروهی گفتند: «کاذب است»، و گروهی گفتند: «مجنون است»، و مانند این خدای عزّ و جلّ صفت مؤمنان کرد و گفت: «ایشان از ملامت ملامت کنندگان نترسند»؛ لقوله، تعالی: «ولایخافونَ لومةَ لائمٍ ذلک فَضْلُ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ و اللّه واسعٌ علیمٌ (۵۴/المائده).»
و سنت بار خدای عالم جلّ جلالُه هم چنین رفته است که هرکه حدیث وی کند عالم را بجمله ملامت کنندۀ وی گرداند و سر وی را از مشغول گشتن به ملامت ایشان نگاه دارد و این غیرت حق باشد که دوستان خود را از ملاحظۀ غیر نگاه دارد تا چشم کس بر جمال حال ایشان نیفتد و از رؤیت ایشان مر ایشان را نیز نگاه دارد تا جمال خود نبینند و به خود معجب نشوند و به آفت عُجب و تکبر اندر نیفتند. پس خلق را بر ایشان گماشته است تا زبان ملامت بر ایشان دراز کردند و نفس لوامه را اندر ایشان مرکب گردانیده تا مر ایشان را بر هر چه میکنند ملامت میکند، اگر بد کنند به بدی و اگر نیک کنند به تقصیر کردن و این اصلی قوی است اندر راه خدای عزّ و جلّ که هیچ آفت و حجاب نیست اندر این طریق صعب تر از آن که کسی به خود مُعجب گردد.
و اصل عُجب از دو چیز خیزد: یکی از جاه خلق و مدح ایشان و آن که کردار بنده خلق را پسند افتد بر وی مدح کنند، وی بدان معجب شود و دیگر کردار کسی مر آن کس را پسند افتد و خود را شایسته داند، بدان معجب شود.
خداوند تعالی به فضل خود این راه بر دوستان خود بربست تا معاملتشان اگرچه نیک بود خلق نپسندیدند؛ از آنچه بهحقیقت ندیدند و مجاهدتشان اگرچه بسیار بود ایشان از حول و قوت خود ندیدند و مر خود را نپسندیدند تا از عجب محفوظ بودند. پس آن که پسندیدۀ حق بود خلق ورا نپسندند، و آن که گزیدۀ تن خود بود حق ورا نگزیند؛ چنانکه ابلیس را خلق بپسندیدند و ملائکه وی را بپسندیدند و وی خود را بپسندید، چون پسندیدۀ حق نبود پسند ایشان مر او را لعنت بار آورد و آدم را صلوات اللّه علیه ملائکه نپسندیدند و گفتند: «أَتجعلُ فیها من یُفْسِدُ فیها و یَسْفِکُ الدِّماءَ (۳۰/البقره)»، و وی خود را نپسندید و گفت: «ربَّنا ظَلَمنا أنْفُسَنا (۲۳/الأعراف)»، و چون پسندیدۀ حق بود، حق گفت: «فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لهُ عَزْماً (۱۱۵/طه).» ناپسند خلق و ناپسند خود مر او را رحمت بار آورد تا خلق عالم بدانند که مقبول ما مهجور خلق باشد و مقبول خلق مهجور ما. تا لاجرم ملامت خلق غذای دوستان حق است؛ از آنچه اندر آن آثار قبول است، و مشرب اولیای وی؛ که آن علامت قرب است و همچنان که همه خلق به قبول خلق خرم باشند، ایشان به رد خلق خرم باشند و اندر اخبار از سید مختار آمده است علیه السّلام از جبرئیل علیه السّلام از خدای عزّ و جلّ که گفت: «اولیائی تحتَ قِبابی لایَعْرِفهُم غیری الا اولیائی.»
اما ملامت بر سه وجه است: یکی راست رفتن، و دیگر قصد کردن و سدیگر ترک کردن.
صورت ملامت راست رفتن، آن بود که یکی کار خود میکند و دین را میبرزد و معاملت را مراعات میکند خلق او را اندر آن ملامت میکنند و این راه خلق باشد اندر وی، و وی از جمله فارغ.
و صورت ملامت قصد کردن، آن بود که یکی را جاه بسیار از خلق پیدا آید و اندر میانۀ ایشان نشانه گردد و دلش به جاه میل کند و طبعش اندر ایشان آویزد خواهد تا دل خود را از ایشان فارغ کند و به حق مشغول گردد، بتکلف راه ملامت خلق بر دست گیرد اندر چیزی که اندر شرع زیان ندارد و خلق از وی نفرت آرند و این راه او بود در خلق، و خلق از وی فارغ.
و صورت ملامت ترک کردن، آن بود که یکی را کفر و ضلالت طبعی گریبانگیر شود تا به ترک شریعت و متابعت آن بگوید و گوید: «این ملامتی است که من میکنم.» و این راه او بود اندر او.
اما آن که طریق وی راست رفتن بود و نابرزیدن نفاق و دست بداشتن ریا، وی را از ملامت خلق باک نباشد و اندر همه احوال بر سر رشتۀ خود باشد، به هر نام که خوانندش، ورا یکی باشد.
و اندر حکایات یافتم که شیخ ابوطاهر حرمی رضی اللّه عنه روزی بر خری نشسته بود و مریدی از آنِ وی عنان خر وی گرفته بود، اندر بازار همیرفت. یکی آواز داد که: «آن پیر زندیق آمد.» آن مرید چون آن سخن بشنید از غیرت ارادت خود رجم آن مرد کرد، و اهل بازار نیز جمله بشوریدند. شیخ گفت مر مرید را: «اگر خاموش باشی من تو را چیزی آموزم که از این محن بازرهی.» مرید خاموش بود. چون به خانقاه خود باز رفتند، این مرید را گفت: «آن صندوق بیار.» چون بیاورد، درزههای نامه بیرون گرفت و پیش وی افکند. گفت: «نگاه کن، از همه کسی به من نامههاست که فرستادهاند. یکی مخاطبه شیخ امام کرده است و یکی شیخ زکی، و یکی شیخ زاهد و یکی شیخ الحرمین و مانند این و این همه القاب است نه اسم، و من این همه نیستم. هر کس بر حسب اعتقاد خود سخنی گفتهاند و مرا لقبی نهادهاند. اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد، این همه خصومت چرا انگیختی؟»
و اما ان که طریقش قصد باشد اندر ملامت و ترک جاه و ریاست و دست بداشتن مشغولی خلق، چنان بود که روایت آرند از امیرالمؤمنین عثمان رضی اللّه عنه که روزی از خرماستانی از آن خود میآمد اندر حال خلافت، حُزمهای هیزم بر سر گرفته و وی چهارصد غلام داشت. گفتند: «یا امیرالمؤمنین، چه حالت است؟» گفت: «أُریدُ أَنْ اُجَرِّبَ نفسی. مرا غلامان هستند که این کار بکنند، ولی من میخواستم تا نفس خود را تجربه کنم تا جاه خلق ورا از هیچ کاری باز دارد؟»
و این حکایت صریح است بر اثبات ملامت و اندر این معنی حکایت است از امام ابوحنیفه رضی اللّه عنه آنجا که ذکر وی آید، بیاید اندر این کتاب.
و نیز از ابویزید میآید رضی اللّه عنه که: از حجاز میآمد. اندر شهر بانگ درافتاد که: «بایزید آمد.» مردمان شهر جمله پیش وی باز رفتند و به اکرام وی را به شهر درآوردند. چون به مراعات ایشان مشغول شد از حق بازماند و پراکنده گشت. چون به بازار درآمد، قرصی از آستین بیرون گرفت و خوردن گرفت. جمله از وی برگشتند و وی را تنها بگذاشتند، و این اندر ماه رمضان بود. تا مریدی که با وی بود مر مرید را گفت: «ندیدی که یک مسأله از شریعت کار بستم همه خلق مرا رد کردند؟»
و من که علی بن عثمان الجلابیام وفقنی اللّه میگویم که اندر آن زمانه مر ملامت را فعلی میبایست مستنکر، و پدید آمدن به چیزی به خلاف عادت. اکنون اگر کسی خواهد که مر او را ملامت کنند، گو: «دو رکعت نماز کن درازتر.» یا «دین را بتمامی ببرز.» همه خلق بیکبار ورا منافق و مُرایی خوانند.
اما آن که طریقش ترک بود و به خلاف شریعت چیزی بر دست گیرد و گوید که: «طریق ملامت میبرزم.» آن ضلالتی واضح بود وآفتی ظاهر و هوسی صادق؛ چنانکه اندر این زمانه بسیار هستند، و مقصود ایشان از رد خلق قبول ایشان است؛ از آنچه نخست باید که کسی مقبول باشد تا قصد رد ایشان کند و به فعلی پدیدار آید که ایشان ورا رد کنند. قبول ناکرده را تکلف رد کردن بهانه باشد.
و وقتی مرا با یکی از این مدعیان مبطل صحبت افتاد. روزی وی به معاملتی خراب پدید آمد و عذر آن، ملامت آورد. یکی مراو را گفت: «این هیچ چیز نیست.» وی را دیدم که نَفَسی برآورد. گفتم: «ای هذا! اگر می طریق ملامت کنی و اندر این درستی، انکار این جوانمرد مر فعل تو را تأکید مذهب توست و چون وی با تو اندر راه تو موافقت میکند این خصومت چه چیز است و این خشم چرا؟ این قصۀ توبه دعوت مانندهتر از ملامت است. و هر که خلق را دعوت کند به امر میکند از حق و مر آن را برهانی باید، و برهان آن حفظ سنت بود. چون از تو ترک فریضه میبینم و تو خلق را دعوت میکنی این کار از دایرۀ اسلام بیرون باشد.»