غزل شمارهٔ ۲۲۵

خدا اگر چه ز پاکان دعا قبول کند
دعا کنم من و گویم خدا قبول کند
فشاند آن که ز ما آستین رد به دو کون
کجا نیاز من بینوا قبول کند
ز روی ساعد سلطان پریده شهبازی
چگونه طعمه ز دست گدا قبول کند
در خز این درد و دوا چه بگشایند
که غیر بی جگر آنجا دوا قبول کند
بلا و عافیت آیند اگر به معرض عرض
حریف عشق بلاشک بلا قبول کند
مکن قبول ز کس دعوی محبت پاک
که درد را بگذارد دوا قبول کند
اگر قبول کند مرد هر کجا دردیست
کسی که درد ندارد کجا قبول کند
فقیه قابل عفو و فقیر نا قابل
ازین میانه کرم تا که را قبول کند
شوم چو محتشم از مقبلان راه خدا
گرم به بندگی آن بی‌وفا قبول کند