غزل شمارهٔ ۶۳۹

چشم ما چون به روی او نگرد
در نظر غیر او کجا گذرد
نزد ما زنده دل کسی باشد
که به جانان خویش جان سپرد
گل کجا جامه را قبا سازد
غنچه گر پیرهن به خود ندرد
مرد عاشق همه یکی بیند
آن یکی در هزار می شمرد
جان من روی دل نخواهد دید
گر دمی روی دیگری نگرد
رند مستی که باده می نوشد
هر دو عالم به نیم جو نخرد
هر که را ذوق نعمت الله است
شاد باشد مدام و غم نخورد