غزل شمارهٔ ۱۴۹۸
شور شیرین سخنان در به هم آمیختن است
سرمه ناله زنجیر ز هم ریختن است
امتحان کردن شمشیر به این خاک نهاد
جرعه اول مینا به زمین ریختن است
ساختن غالیه آلود سر زلف ترا
مشک را با جگر سوخته آمیختن است
مژه ها را به هم افکنده ز شوخی چشمش
مست را کار همین فتنه برانگیختن است
دل به تار نفس سست مبند از غفلت
که بر هر دم زدن آماده بگسیختن است
بر سر داغ کهن، داغ نهادن صائب
گل ز بسیاری گل بر سر هم ریختن است