غزل شمارهٔ ۳۶۳۶
چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید
حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید
سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی
گل رخسار ترا رنگ حیا می باید
به سر زلف تسلی نتوان کرد مرا
دست گستاخ مرا بند قبا می باید
نتوان دست به یک کاسه به یکسان کردن
کاسه و کوزه زهاد جدا می باید
نتوان رفت به یک پای فتادن از دست
پا چو از کار فتد دست دعا می باید
چند پرسی به ره عشق چه دربایست است
تیشه بر فرق سر و خار به پا می باید
برگ کاهی چه قدر راهنوردی بکند؟
جذبه ای از طرف کاهربا می باید
همه اسباب سفر کرده مهیا صائب
جنبش ابرویی از راهنما می باید