غزل شمارهٔ ۶۱۴۳
دشمن از غمخانه من شاد می آید برون
سیل روشن زین خراب آباد می آید برون
دور گردان را به آتش رهنمایی می کند
از سپند من اگر فریاد می آید برون
تا غبار خط ازان رخسار می گردد بلند
عاشقان را گرد از بنیاد می آید برون
شهپر دولت فلک پرواز می گردد ز تیغ
این هما از بیضه فولاد می آید برون
حاصل صورت پرستی غوطه در خون خوردن است
این صدا از تیشه فرهاد می آید برون
رتبه آزادگی نتوان به کوشش یافتن
سرو و سوسن از زمین آزاد می آید برون
از فقیر افزون توانگر آه حسرت می کشد
دود بیش از خانه آباد می آید برون
ناله مظلوم استقبال ظالم می کند
از کمان پیش از نشان فریاد می آید برون
سرخ رویی بی تعب صائب نمی آید به دست
این صدا از سیلی استاد می آید برون