غزل شمارهٔ ۵۲۷
روز عیش و طرب و عید صیامست امروز
                        کام دل حاصل و ایام به کامست امروز
                        گو عروس فلکی رخ منمای از مشرق
                        که مرا دیدن آن ماه تمامست امروز
                        خون عشاق اگر چند حلالست ولیک
                        عیش را جز می و معشوق حرامست امروز
                        صبحدم بلبل مست از چه سبب مینالد
                        کار او چون ز بهاران بنظامست امروز
                        در چمن نرگس سرمست خراب افتادست
                        زانکه اندر قدح لاله مدامست امروز
                        محتسب بیهده گو منع مکن رندانرا
                        کانکه با شاهد و می نیست کدامست امروز
                        زاهدی را که نبودی ز صوامع خالی
                        باز در کنج خرابات مقامست امروز
                        نالهٔ زیر ز عشاق بسی زار بود
                        مطرب از بهر چه آهنگ تو با مست امروز
                        گو بگویند که در دیر مغان خواجو را
                        دست در گردن و لب برلب جامست امروز