غزل شمارهٔ ۹۳
دوش با صد عیش بودی، هرشبت جون دوش باد
گر چو خونم با حذیفان باده خوردی نوش باد
هر که جز کام تو جوید، باد یا رب تلخکام
هر که جز نام تو گوید تا ابد خاموش باد
سرکشان را از رکابت باد طوق بندگی
حلقهٔ نعل سمندت چرخ را در گوش باد
میگذشتی با ناز و میگفتند خلق
این قبای حسن دایم زیور آن دوش باد
گهگهی شبها در آغوش خودت میبینم به خواب
دست من روزی به بیداری در آن آغوش باد
تا هلالی لعل میگون تو دید از هوش رفت
زین شراب لعل تا روز ابد مدهوش باد