غزل شمارهٔ ۲۳۴۳
لاله شبنم فریبت برگ گل را آب کرد
در مذاق لعل، آب و رنگ را خوناب کرد
از نگاه گرم من حسن تو عالمسوز شد
طاعت من طاق ابروی ترا محراب کرد
در زمین پاک من ریگ روان حرص نیست
می تواند شبنمی کشت مرا سیراب کرد
هر که چون شبنم به خون دل شبی را روز کرد
دست در آغوش با خورشید عالمتاب کرد
می تواند کرد با دل تیغ او را سینه صاف
آن که موج بحر را روشنگر سیلاب کرد
خون زغیرت در وجودم پوست بر تن می درد
تا لب زخم که را تیغش دگر سیراب کرد؟
نعل وارون در طریق بندگی خضر ره است
کعبه را دید آن که اینجا پشت بر محراب کرد
کعبه مقصود از ما اینقدر دوری نداشت
راه ما را اینچنین خوابیده شکر خواب کرد
این جواب مصرع نوعی که خاکش سبز باد!
سایه ابر بهاری کشت را سیراب کرد