غزل شمارهٔ ۵۸۸۶
آیینه خانه ایم و دم از نور می زنیم
شمشیر برق بر جگر مور می زنیم
بر روی تخت دار، مربع نشسته ایم
می از شرابخانه منصور می زنیم
تا کی زند ز رخنه دل جوش، آرزو؟
مشت گلی به خانه زنبور می زنیم
هر جا کمان موی شکافی به زه کنیم
مژگان مور در شب دیجور می زنیم
آزرده می کنیم دلش را ز حرف سخت
از جهل، سنگ بر شجر طور می زنیم
اینجا کلیم رخصت پروانگی نیافت
بال و پری عبث به هم از دور می زنیم
این ناله های شعله فشان صائب از جگر
از شوق عندلیب نشابور می زنیم