غزل شمارهٔ ۵۶۶۶
ما به دنیا نه پی ناز و نعم آمده ایم
بهر تحصیل غم و درد و الم آمده ایم
دامن از ما مکش ای ساحل امید که ما
به زمین بوس تو از بحر عدم آمده ایم
قطع و وصل شب و روز از نفس روشن ماست
نور صبحیم که با تیغ دودم آمده ایم
باش گو وقت سفر تنگتر از شق قلم
ما کمر بسته برون همچو قلم آمده ایم
نعل وارون نشود رهزن ماراست روان
کز ره دیر مکرر به حرم آمده ایم
بی نیازی ز دل یار گدایی داریم
ما به این در نه به امید درم آمده ایم
صائب از تیغ ز درگاه کرم پا نکشیم
ما درین راه به سر همچو قلم آمده ایم