غزل شمارهٔ ۱۰۱۴
خوش در میخانهای بگشادهایم
بادهنوشان را صلایی دادهایم
جام می بر دست و رندانه مدام
سر به پای خم می بنهادهایم
در خرابات مغان مست و خراب
بر در میخانهای افتادهایم
خرقهٔ خود را به می شستیم پاک
فارغ از تسبیح وز سجادهایم
در هوای عاشق بادهپرست
دایماً بنشسته یا استادهایم
بندهٔ سید شدیم از جان و دل
از همه ملک جهان آزادهایم