غزل شمارهٔ ۳۳۰۶
رهرو عشق کی اندیشه منزل دارد؟
کشتی بیجگران چشم به ساحل دارد
موج سد ره طوفان نشود دریا را
دل دیوانه چه پروای سلاسل دارد؟
نیست آیینه ما صاف چو شبنم، ورنه
می توان یافت که هر غنچه چه در دل دارد
گر چه مجنون سخن از محمل لیلی گوید
سخن مردم آگاه دو محمل دارد
نظر از دولت نظاره خود محروم است
قرب بسیار مرا دور ز منزل دارد
نیست مخصوص به خورشید به خون غلطیدن
عشق بسیار ازین طایر بسمل دارد
صائب آن کس که بود با همه کس راست چو شمع
تا دم بازپسین جای به محفل دارد