غزل شمارهٔ ۲۳۵
خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم
نفس کلی را بدل بر نقش شادروان کنیم
دشنهٔ تحقیق برداریم ابراهیم وار
گوسفند نفس شهوانی بدو قربان کنیم
گر برآرد سر چو فرعون اندرین ره شهوتی
ما بر او از عقل سد موسی عمران کنیم
در دل ار خیل خیال از سحر دستان آورد
از درخت صدق بر روی صد عصا ثعبان کنیم
بر بساط معرفت از روی باطن هر زمان
مهر عز لایزالی نقش جاویدان کنیم
عشق او در قلب ما چون هست سلطانی بزرگ
نقش نقد ضرب ایمان نام آن سلطان کنیم
پرده از روی صلاح و زهد و عفت بردریم
خانه را بر عقل رعنا یک زمان زندان کنیم
عاشق و معشوق و عشق این هر سه را در یک صفت
گه زلیخا گی نبی گه یوسف کنعان کنیم
روح باطن گر چو یوسف گم شدست از پیش ما
ما چو یعقوب از غمش دل خانهٔ احزان کنیم
نار عشق و باد عزم و خاک دانش و آب جرم
عالم علم سنایی زین چهار ارکان کنیم