غزل شمارهٔ ۵۹۲۰
ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم
در حلقه تقلید گرفتار نگشتیم
از کعبه و بتخانه گذشتیم به تعجیل
قانع به نگاه در و دیوار نگشتیم
چون برق گذشتیم ازین پرده نیلی
از آینه مشغول به زنگار نگشتیم
خود را به سراپرده خورشید رساندیم
چون شبنم گل بار به گلزار نگشتیم
چون خشت نهادیم به پای خم می سر
بر دوش کسی همچو سبو بار نگشتیم
در دامن خود پای فشردیم چو مرکز
گرد سر هر نقطه چو پرگار نگشیتیم
بر بی بصران گوهر خود عرض ندادیم
آیینه هر صورت دیوار نگشتیم
ما را به زر قلب خریدند ز اخوان
بر قافله از قیمت کم بار نگشتیم
بیهوده مزن بر رخ ما آب نصیحت
ما صبح قیامت شد و بیدار نگشتیم
چون یوسف تهمت زده از پاکی دامن
در چشم عزیزان جهان، خوار نگشتیم
دلچسبی ما عذر گران خیزی ما خواست
چون گرد یتیمی به گهر بار نگشتیم
هر چند ز حیرت مژه بر هم ننهادیم
چون آینه ما سیر ز دیدار نگشتیم
صد شکر که با صد دهن شکوه درین بزم
شرمنده بیتابی اظهار نگشتیم
افسوس که چون نخل خزان دیده درین باغ
دستی نفشاندیم و سبکبار نگشتیم
فریاد که سوهان سبکدست حوادث
شد ساده ز دندانه و هموار نگشتیم
صائب مدد خلق نمودیم به همت
در ظاهر اگر مالک دینار نگشتیم