غزل شمارهٔ ۴۴۶۵

خوش آن که خواب راحت برخودحرام سازد
پیش از تمامی عمر خودرا تمام سازد
آب حیات آثار گر در جهان نباشد
کس عمر بی بقا را چون مستدام سازد
روی گشاده باشد مفتاح بی زبانان
آیینه طوطیان را شیرین کلام سازد
ترک جهان فانی شوق سرای باقی
دارفنا به منصور دارالسلام سازد
از چشم شور حاسد خط امان ستاند
از لطف خاص هر کس با لطف عام سازد
ناقص به صبرگردد کامل که ماه نو را
خورشید در دو هفته ماه تمام سازد
از قرب سایه خود شوخی که می کند رم
عاشق چگونه اورا با خویش رام سازد
گفتم ز قید آن زلف خالش دهد نجاتم
غافل که حسن گیرااز دانه دام سازد
افتد ز کام بیرون از تشنگی زبانها
شمشیر غمزه اوچون با نیام سازد
چون گرد رهنوردان در دیده جا دهندش
آن را که خاکساری عالی مقام سازد
سنجیدگی سخن را مانع ز دخل بیجا
دندان محتسب کند سنگ تمام سازد
صائب ز جان اقامت جستن ز ساده لوحی است
ریگ روان محال است یک جا مقام سازد