غزل شمارهٔ ۵۶۱
به کام ما بود عالم اگر او یار ما باشد
چنین دولت نمی دانم در این عالم که را باشد
در خلوتسرای او بهشت جاودان ماست
چه خوش ذوقی که رندان را در این خلوتسرا باشد
خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
ز می توبه در این حالت به نزد ما خطا باشد
بیا و دُردی دردش به دست دردمندان ده
که دُرد درد او ما را به از صاف دوا باشد
به تیغ عشق اگر کشته شوی چون ما غنیمت دان
که جانت زندهٔ جاوید و جانان خونبها باشد
ز نور آفتاب او همه عالم منور شد
نمی بینیم یک ذره که بی نور خدا باشد
به جان سید عالم که بنده بندهٔ جانیست
از آن شد هرکه می بینی گدای این گدا باشد