غزل شمارهٔ ۱۳۰
در محبت جان اگر بازی خوش است
گر کنی بازی چنین بازی خوش است
یار کرمانی اگر چه خوش بود
دلبر سرمست شیرازی خوش است
رند سرمستیم و با ساقی حریف
با حریف خویش دمسازی خوش است
چند گردی تو به خود گرد جهان
یک دمی با خویش پردازی خوش است
ساز ما ار ذوق خوشتر می دهد
ساز ما را گر تو بنوازی خوش است
عشق چون سلطان به تخت دل نشست
خانه را با عشق پردازی خوش است
سیم قلب تو ندارد رونقی
سیم قلب خویش بگدازی خوش است
در طریق عاشقی چون عاشقان
هر چه داری جمله دربازی خوش است
یک دمی با سید رندان بساز
تا بدانی ذوق دمسازی خوش است