غزل شمارهٔ ۱۲۹
حسن تو عشق من افزون میکند
عشق او حالم دگرگون میکند
غمزهای از چشم خونخوارش مرا
زهره کرد آب و جگر خون میکند
خندهٔ آن لعل عیسی دم مرا
هر دمی از گریه قارون میکند
بر تنم یک موی ازو آزاد نیست
من ندانم تا چه افسون میکند
حسن او در نرد خوبی داو خواست
خطش اکنون داو افزون میکند