غزل شمارهٔ ۲۵۸۲
برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند
پیش ما چون ناله اهل هوس گردد بلند؟
تا ز دریا سر برون آورد فانی شد حباب
زود می ریزد بنایی کز نفس گردد بلند
صبر چون دندان نومیدی گذارد بر جگر
ناله مظلوم از فریادرس گردد بلند
اضطراب دل به اسباب گرفتاری فزود
از کشاکش صید وحشی را مرس گردد بلند
از سر مستی صراحی گردنی افراخته است
آه اگر دست گلوگیر عسس گردد بلند!
می فتد چون میوه های پخته در یکدم به خاک
هایهویی کز شراب نیمرس گردد بلند
آنچنان لبریز افغانم که از هر زخم من
ناله چون چاک گریبان جرس گردد بلند
جذبه بلبل چو دست از آستین بیرون کند
آتش گل صائب از چوب قفس گردد بلند