غزل شمارهٔ ۴۸۵۳

معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟
این صندل هر دردسری را چه کند کس؟
آن به که صبا از سر آن زلف نیاید
غماز پریشان خبری را چه کند کس؟
چشم هوس از جنبش مژگان تو بستیم
ناخن زن داغ جگری راچه کند کس ؟
از زلف پریشان رقمش دست کشیدیم
سر حلقه هر فتنه گری راچه کند کس؟
صائب نظر از دیده بی اشک فرو بست
آخر صدف بی گهری را چه کند کس ؟