الحکایة و التمثیل
عیسی مریم بخواب افتاده بود
نیم خشتی زیر سر بنهاده بود
چون گشاد از خواب خوش عیسی نظر
دید ابلیس لعین را بر زبر
گفت ای معلون چرا استادهٔ
گفت خشتم زیر سر بنهادهٔ
جملهٔ دنیا چو اقطاع منست
هست آن خشت آن من این روشنست
تا تصرف میکنی در ملک من
خویش را آوردهٔ در سلک من
عیسی آن از زیر سر پرتاب کرد
روی را برخاک عزم خواب کرد
چون فکند آن نیم خشت ابلیس گفت
من کنون رفتم تو اکنون خوش بخفت
چون پس خشت لحد خواهی فتاد
خشت بر خشتی چرا خواهی نهاد
چون گل از خونابهٔ دل میکنی
از پی دنیا چرا گل میکنی