غزل شمارهٔ ۵۸۸۸
خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم
تا روشن است راه خرابات سر کنیم
هر چند نیست قافله در کار شوق را
هویی کشیم و همسفران را خبر کنیم
تا نقش پای گرمروان پیش راه ما
دارد چراغ، این ره تاریک سر کنیم
چون مور در هوای شکر پر برآوریم
بر هم زنیم بال و ز گردون گذر کنیم
شبرنگ روزگار اگر توسنی کند
رامش به تازیانه آه سحر کنیم
بیرون زنیم خیمه ز دارالغرور مصر
چون بوی پیرهن سوی کنعان سفر کنیم
از دودمان شعله بگیریم همتی
پرواز تا به اوج فنا چون شرر کنیم
هر چند رهروان سخن و راه گفته اند
ما راه طی کنیم و سخن مختصر کنیم
کسوت ز آفتاب بگیریم چون مسیح
از خرقه کبود فلک سر بدر کنیم
باد مراد زود نفس گیر می شود
دامن گره به دامن موج خطر کنیم
یا همچو موج بر لب ساحل شویم محو
یا چون حباب سر ز دل بحر بر کنیم
تا می توان به عالم معنی سفر نمود
صائب چرا به عالم صورت سفر کنیم؟