غزل شمارهٔ ۳۰۶۵

زروی لاله رنگت آب رونق از چمنها شد
گل بی خار در عهد تو خار پیرهنها شد
اگر شام غریبان نسخه از زلف تو بردارد
همه صاحبدلان آواره خواهند از وطنها شد
ندارد راه کثرت در حریم وحدت یوسف
حجاب دیده کوتاه بینان پیرهنها شد
دل بی آرزو را دامن پاک از هوا گیرد
زروشن گوهری گستاخ شبنم در چمنها شد
قدم بیرون منه تا ممکن است از گوشه عزلت
که عمر شمع صرف اشک و آه از انجمنها شد
گوارا باد صحبتها به نقد وقت نشناسان
که ما را کنج عزلت خوشتر از کنج دهنها شد
چو دام زیر خاک آید به چشم خلق هر سطری
زبس گرد کسادی پرده روی سخنها شد
ز زهر تلخکامی سبز شد بال و پرم صائب
که چون طوطی مرا گفتار نقل انجمنها شد