غزل شمارهٔ ۱۷۳

دیگر که هوای گل خود روی تو دارد
سیلاب سرشک که سر کوی تو دارد
بر هم زده دارد گل نازک ورقت را
آن باد مخالف که گذر سوی تو دارد
عشق تو چه عام است که هرکس به تصور
آئینهٔ خاصی ز مه روی تو دارد
هر شیفته کز جیب جنون سر بدر آرد
بر گردن دل سلسله از موی تو دارد
هر مرغ محبت که به آهنگ دمی خاست
شهبال توجه ز دو ابروی تو دارد
هر دام که افکنده فلک در ره صیدی
پیوند بسر رشتهٔ گیسوی تو دارد
هر بی سر و پا را که خرد راند چه دیدم
مجنون شده سر در پی آهوی تو دارد
هر تیر که عشق از سر بازیچه رها کرد
زور اثر قوت بازوی تو دارد
هر خیمه که از وسوسه زد خانهٔ سیاهی
آن خیمه ستون از قد دل جوی تو دارد
هر باد که جائی گل عشقی شکفانید
چون نیک رسیدیم به او بوی تو دارد
گر بوالهوسی یک غزل محتشم آموخت
صد زمزمه با لعل سخنگوی تو دارد