غزل شمارهٔ ۶۶۰۰
چگونه زان گل رعنا دو چشم بردارم؟
که هم بهار نگاه است و هم خزان نگاه
کمند زلفش ازان حلقه حلقه گردیده است
که مشق حلقه ربایی کند سنان نگاه
اگر چه خط به لبش راه گفتگو بسته است
هنوز بر سر حرف است ترجمان نگاه
به گوشمال خط سبز چشم بد مرساد!
که حسن شوخ ترا کرد قدردان نگاه
ازان زمان که ره زلف یار را دانست
دگر مقام نفهمید کاروان نگاه
ز فکر شد دل من ریشه ریشه چون مجنون
که کرد چشم مرا عشق رازدان نگاه
امید هست که همصحبت تو گر داند
همان که کرد مرا با تو همزبان نگاه
میان اهل نظر امتیاز من صائب
همین بس است که فهمیده ام زبان نگاه
کشیده دار ز نظاره اش عنان نگاه
که زهر می چکد از تیغ جانستان نگاه
ز گرمی نفسش سنگ آب می گردد
به هر دلی که زند برق بی امان نگاه
گران رکابی صبر و شکیب چندان است
که چشم شوخ تو از کف دهد عنان نگاه